حضرت مسلم بن عقیل(ع)
سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقيل » و «هاني بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خويش را فداى رهبر و مولايشان سيدالشهدا عليه السلام کردند و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق » و «آزادى » است.
كتب تاریخى زمان مشخصى براى ولادت ايشان ذكر نمى نمايند، اما قراين موجود ، ولادت ايشان را در سال ( ٢٥ هجری) اثبات مى كند ، ولذا در مورد حادثه كربلا آمده است كه ايشان درهنگام شهادت در كوفه (٣٥ سال) داشتند. مادر ايشان به نام ( عليّه ) و پدر ايشان عقيل بن ابی طالب است. عقيل فرزندان ديگری نيز داشته است ولى هيچ كدام در فضل وكمال به پاى حضرت مسلم بن عقيل (ع) نمى رسند.اکثر کتب تاریخ اسلام نقش حضرت مسلم (ع) را در جنگ جمل و جنگ صفین در کنار دیگر پسر عمویان خود مانند امام حسن (ع) وامام حسین (ع) ومحمد بن الحنفیه وعبد الله بن جعفر وعبد الله بن عباس غیر قابل انکار دانستنه اند.
بقیه در ادامه مطلب...
بعد از شهادت امیر المؤمنین (ع) جناب مسلم (ع) از یاران نزدیک امام حسن (ع) وامام حسین (ع) بودند.امام حسین (ع) در نامه خود به اهل کوفه فرمودند : (( به درستی که به سوی شما فردی را فرستادم که برادر وپسر عموی من است واو مورد وثوق من است , از او اطاعت نموده وبه کلام او گوش سپارید ....)). امام حسین(ع) به مسلم فرمود: «چنانچه ديدي مردم کوفه درباره بيعت با من متحد بودند، جريان را برايم بنويس».
پس از رسيدن حضرت مسلم به کوفه، مردم اظهار مسرت و خوشحالي کردند و دسته دسته به حضور آن حضرت آمدند. مسلم نامه امام را براي آنان تلاوت کرد و ايشان با شنيدن مضمون نامه، گريان شدند و با مسلم بيعت نمودند.
در نامهاى ایشان به امام آمده است:
«مردم كوفه آماده جهاد و جانبازى در راه خدايند. هم اكنون هيجده هزار نفر، با من بيعت كردهاند و آماده فداكارى در ركاب شما هستند. هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كنید»اين نامه را مسلم، بيستو هفت روز پيش از شهادتش به امام حسين(ع) نوشت، همراه او، نامههاى ديگرى هم كوفيان به امام نوشتند و با گزارش اين كه صدهزار شمشير براى يارى شما آماده است، از آن حضرت خواستند كه در آمدن به كوفه شتاب كند.
مردمى كه با مسلم بيعت كرده و در انتظار آمدن حسين بن على(ع) به كوفه بودند، با ورود ابنزياد به كوفه، وضعى ديگر پيدا كردند. روز بعد كه مردم براى نماز جماعت به مسجد آمدند، ابنزياد از دارالاماره بيرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... يزيد، مرا فرمانرواى شهر و اين مرز و بوم و حاكم بر شما و بيتالمال قرار داده است و به من دستور داده كه با ستمديدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نيكى كنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشير و تازيانه رفتار كنم. پس هر كس بايد بر خويش بترسد. راستى گفتارم هنگام عملروشن مىشود; به آن مرد هاشمى (مسلمبن عقيل) هم برسانيد كه از خشم و غضب من بترسد.»
تهديدهاى حكومت و تبليغات گسترده در روحيه مردم کوفه تزلزل و ضعف پديد آورد. در نتيجه،آن شب، مسلمبن عقيل در مسجد، نماز مغرب را فقط با حضور سىنفر اقامه كرد. پس از نماز،آن عده كمتر شده بودند (ده نفر) از مسجد كه بيرون آمد، حتى يك نفر هم همراهش نبود كه او را به جايى راهنمايى كند.سپاهيان ابن زياد شبانه به قصد جان «مسلم بن عقيل » به خانه «طوعه» يورش بردند. حضرت «مسلم بن عقيل » يک تنه در برابر انبوهى از سپاهيان ابن زياد ايستاده بود و دليرانه مقاومت و جنگ مي کرد. هر هجومى را با شمشير دفع مي کرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى ميزد. «مسلم بن عقيل »، تصميم داشت که تا آخرين قطره خون و تا واپسين دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در يک حلقه محاصره از پشت سر، نيزه اى بر او زده و او را به زمين افکندند و بدين گونه، اسيرش کردند. طبق برخى از نقل ها سر راهش گودالى کندند و «مسلم بن عقيل » در آن افتاد و اسير شد. «مسلم بن عقيل » را گرفتند؛ آزاده اى که در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى ديگر از حماسه در پيش ديدگان تاريخ، نمودار شد.
«مسلم بن عقيل » در لحظات آخر در حالی که گريه او را فرا گرفته بود، گفت: «انا لله و انا اليه راجعون » يکى از سران سپاه ابن زياد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى اين کارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه کند. «مسلم بن عقيل » گفت: «به خدا سوگند! گريه ام براى خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلکه گريه من براى خانواده ام و براى حسين بن على و خانواده اوست، که به سوى شما مي آيند.»
در زير برق سرنيزه ها، آن اسير آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآميز خويش مي انديشيد و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همين کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسين (عليه السلام) نبود. «مسلم بن عقيل » را به بالاى دارالاماره مي بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبير مي گفت، خدا را تسبيح مي کرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود مي فرستاد و مي گفت: خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ باز که دست از يارى ما کشيدند، حکم کن!
شکوه و عظمت «مسلم بن عقيل » در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، ديدنى بود. گرچه آنان، اين قهرمان اسير و دست بسته را با تحقير و توهين براى کشتن به آن بالا برده بودند، ليکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چيز ديگرى است که ديده هاى بصير و دل هاى آگاه، شکوهش را مي يابند. با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا کردند، و ... پيکر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سر و صداى زيادى به پا کردند.
منابع:تاريخ طبرى، نفس المهموم شيخ عباس قمى (رحمت الله عليه)، ارشاد شيخ مفيد (رحمت الله عليه)